من اگه برم دورترین نقطه دنیا بازم یکی هست دنبالم بیاد .یعنی از طرف خانواده یه گشتی میفرستن که روی مخ من باشه.الان که رفتم جایی که ۱۰-۱۲ ساعت از شهرمون فاصله داره، خواهر آخوندکم اد زده همون شهرو انتخاب کرده. اگه قبول شه میاد خونه من، میشه گشت ارشاد.تاحالا که شده پاتوق . یکی میره یکی میاد حالا اگه سرشون تو کارخودشون باشه مشکلی نیست. اونیکی خواهرم بعد عید اومد یه هفته موند رفت دوباره اخر همون برج اومد ۱۵-۲۰روز موند. حالا خوبه اون خیلی اذیتم نمیکنهولی اینیکی، دوس ندارم بیاد دلم نمیخاد همیشه پیشم باشه. دلم نمیخاد وقتی دارم اماده میشم برم جایی بگه رژ لب تابلو نزن. این مانتو نپوش. موهات معلومه. این وقت شب نرو بیرون. انگار رسالتش اینه تا خون در رگش جاریه سرش تو کار من باشه. من الان خودم در سنی هستم که
باید یه خانواده۴ نفره رو هندل کنم. میدونم چطور مراقب خودم باشم میدونم که دست از پا خطا نکنم خودمم مسلمانم منم اعتقادات خودمو دارم، کافر که نیستم هر
غلطی مردم میکنن منم
بکنم.اینروزها کلی ذهنم درگیره اینه که چیکار میتونم بکنم که نیاد پیش من. خیلی جدی میخونه و میدونم قبول میشه. اونوقت من الان نمیدونم برای قبول شدنش دعا کنم یا قبول نشدنش. اصلا نمیتونم تصور کنم با اینکه اینهمه از خانواده دور شدم بازم یکی از خانوادم بیاد دنبالم. نمیتونم هضم کنم با اخوندک بشم همخونه ای. اصلا مطمعنم دوستمم باهاش راحت نیست. با اون خیلی صمیمی هستم. خیلی بیشتر از اخوندک. اخوندک خیلی از حرفاش و کاراشو قبول ندارم. خیلی حرفارو اصلا نمیشه بهش زد.خدایا تازه این اواخر داشتم اونجا ارامش میگرفتم نذار با اومدن گشت ارشاد حالم خراب شه خوابهای من...
ادامه مطلبما را در سایت خوابهای من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hamechi-bjozhichi بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 13:08