خوابهای من

ساخت وبلاگ
بسختی تا زنگ اخر دووم اوردم مدرسه و همه چی برام مثل جهنم بود .عصرش رفتم دکتر. اینهمه وقت توینوبت دکتر عمومی بودم اخرشم یه نوروبیون و یه بتامتازون نوشت با چنتا داروی ضد عفونت چرت که فقط به درد عمش میخورد.امپولارو زدم ولی هیچ توفیری نداشت. روز بعد منگ تر از قبل رفتم مدرسه.همکارا میگفتن رنگت پریده. یکی میگفت بدنت ضعیفه هرکی یچی میگفت منمگفتم دیروز نتونستم سرپا واسم درس بدم.معاون گفت برو خونه .البته این نظر منه.تا ببینیم دستور از بالا چیه.دستور ازبالا مشحص بود. صلاح نیست کلاس بی معلمبمونه معاون هم سرش شلوغه نمیتونه بره کلاس. چون واقعا توان کلاس رفتن نداستم گریم گرفت. اما دل مدیر به رحم نیومد وگفت فقط میتونم یزنگ بهت مرخصی بدم بری دکتر! اخه یزنگ که یک ربعش گذشته من کدوم دکترومبتونم پیداکنم و برم ونسخه بده و برم داروخونه و سرمو بگیرم بیام تزریقات سرمو بزنم و برگردم مدرسه همه اینا در عرض نیم ساعت(!) دست کم دوساعتی طول میکشید. تازه بدبختیم شروع شد. خوشبختانه اسنپ نپذیرفت(!) وسرکوچه تاکسی گرفتم تا سرمیدون. از میدون تا درمونگاه چهار پنج دقیقه راه بود. رفتم گفت دکتر نیست هشت ونیم میاد. هشت و ده دقیقه بود منتظر بودم تا دکتر بیاد. نوبتم نفر دوم بود. دکتر هشت و سی وپنج تو اتاقش بود. نوبتم که شد گفتم اخیش بالاخره این دکیه یه سرم مینویسه. با توضیحات من نسخه رو نوشت و رفتم اونطرف سر میدون که داروارو بگیرم. گفت این امپول معلوم نیست چی نوشته ما نداریمش. رفتم داروخونه اونوری.که ده دقیقه ای فاصله داشت.رفتم در درش دیدم بسته است.نوشته ساعت کاری نه ونیم تا نمیدونم چند. بااون سرگیجه کلی کلافه شدم. گریم گرفته بود که تو اون وضعیت چراباید همچین بشه. نهو ربع شد رفتم دیدم باز شده. نسخه رو دادم گفت خانم ام خوابهای من...ادامه مطلب
ما را در سایت خوابهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamechi-bjozhichi بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 14:02


✘✘✘✘✘
تمام مطالب این وبلاگ حرفای خودمه حال دلم و اتفاقای زندگیم خصوصا توی سالهای اخیر
پس کپی ممنوع!
البته اگه دوس دارید زندگیتون شبیه من بشه
خب کپی کنید!!
رمز فقط به کسانی دلده میشه که تاحدودی میشناسمشون و وبلاگ دارن
✘✘✘✘✘
کامنت خصوصی هم نذاریدچون عمومی  میشه.هر چی که باشه^_-

✘✘✘✘✘

خوابهای من...
ما را در سایت خوابهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamechi-bjozhichi بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 27 فروردين 1403 ساعت: 14:02

با اینکه برای اولین بار توی عمرم صدام جوری گرفته که کلا بالا نمیاد و سه روز اخر هفته رو باهمین صدا رفتم سرکار ولی، هفته پیش بنظرم از وقتی که مدرسه میرم بهترین هفته بود.ابجی کوچیکه اومده بود بهم سربزنه شش روز موند. هرچی برگه داشتم واسه تصحیح و هرچی کار داشتم گذاشتم واسه اخر هفته که ابجی میره. اونوقت یبار صداش درومد گفت هی بهم میگی بیا اینجا ولی الان که اومدم تحویل نمیگیری. گفتم زر نزن من همه کارامو گذاشتم که بتو برسم. اونوقت به حرفم فکر کرد. در طول این مدت کلی بازارگردی کردیم و اون کلی خرید کرد. بر عکس من که اینماه بدجور خوردم به خنسی. بالاخره ۴ تومن قرض مامانمو دادم. خوب برنامه ریزی کرده بودما . حداقل تااخر برج چندرغازی رو حسابم باشه ولی دوا دکترم به کل دستمو خالی کرد. یه جا دیدم خرت وپرت داره خیلی ارزون میده. حقوق که دستم بیاد میرم یه چیزایی میگیرم. البته دوبار با ابجی کوچیکه رفتم ولی اینبار میخوام مفصل تر برم.بگذریم. سه شنبه هم بچه هارو بردیم کارگاه کامپیوتر. از ساعت هفت ونیم تا ۱۲. اونجا هم خوب بود بااینکه روز دوم سایلنتیم بود اما خوش گذشت.واینکه تو رودرواسی موندم کلاس فوق العاده پنجشنبه رو قبول کردم. حالا باید یه هفته در میون پنجشنبه ها صبح برم مدرسه.کلاس فوق العاده دیروز بخاطر صدام کنسل شد. خدا کنه تافردا صدام برگرده دیگه حوصله ندارم یکی از بچه هارو بیارم حرفامو واسه بقیه ترجمه کنه. خوابهای من...ادامه مطلب
ما را در سایت خوابهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamechi-bjozhichi بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 13:38


✘✘✘✘✘
تمام مطالب این وبلاگ حرفای خودمه حال دلم و اتفاقای زندگیم خصوصا توی سالهای اخیر
پس کپی ممنوع!
البته اگه دوس دارید زندگیتون شبیه من بشه
خب کپی کنید!!
رمز فقط به کسانی دلده میشه که تاحدودی میشناسمشون و وبلاگ دارن
✘✘✘✘✘
کامنت خصوصی هم نذاریدچون عمومی  میشه.هر چی که باشه^_-

✘✘✘✘✘

خوابهای من...
ما را در سایت خوابهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamechi-bjozhichi بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 5:21

من اگه برم دورترین نقطه دنیا بازم یکی هست دنبالم بیاد .یعنی از طرف خانواده یه گشتی میفرستن که روی مخ من باشه.الان که رفتم جایی که ۱۰-۱۲ ساعت از شهرمون فاصله داره، خواهر آخوندکم اد زده همون شهرو انتخاب کرده. اگه قبول شه میاد خونه من، میشه گشت ارشاد.تاحالا که شده پاتوق . یکی میره یکی میاد حالا اگه سرشون تو کارخودشون باشه مشکلی نیست. اونیکی خواهرم بعد عید اومد یه هفته موند رفت دوباره اخر همون برج اومد ۱۵-۲۰روز موند. حالا خوبه اون خیلی اذیتم نمیکنهولی اینیکی، دوس ندارم بیاد دلم نمیخاد همیشه پیشم باشه. دلم نمیخاد وقتی دارم اماده میشم برم جایی بگه رژ لب تابلو نزن. این مانتو نپوش. موهات معلومه. این وقت شب نرو بیرون. انگار رسالتش اینه تا خون در رگش جاریه سرش تو کار من باشه. من الان خودم در سنی هستم که باید یه خانواده۴ نفره رو هندل کنم. میدونم چطور مراقب خودم باشم میدونم که دست از پا خطا نکنم خودمم مسلمانم منم اعتقادات خودمو دارم، کافر که نیستم هر غلطی مردم میکنن منم بکنم.اینروزها کلی ذهنم درگیره اینه که چیکار میتونم بکنم که نیاد پیش من. خیلی جدی میخونه و میدونم قبول میشه. اونوقت من الان نمیدونم برای قبول شدنش دعا کنم یا قبول نشدنش. اصلا نمیتونم تصور کنم با اینکه اینهمه از خانواده دور شدم بازم یکی از خانوادم بیاد دنبالم. نمیتونم هضم کنم با اخوندک بشم همخونه ای. اصلا مطمعنم دوستمم باهاش راحت نیست. با اون خیلی صمیمی هستم. خیلی بیشتر از اخوندک. اخوندک خیلی از حرفاش و کاراشو قبول ندارم. خیلی حرفارو اصلا نمیشه بهش زد.خدایا تازه این اواخر داشتم اونجا ارامش میگرفتم نذار با اومدن گشت ارشاد حالم خراب شه خوابهای من...ادامه مطلب
ما را در سایت خوابهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamechi-bjozhichi بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 13:08

خب خداروشکر همه قرض هامو پس دادمقسط گوشی هم خدا بخواد تا اول مهر تموم میشهالان یه لپتاپ لازم دارم. خواهرم لپتاپشو ازم گرفت. البته در کمال احترام! پارسال لپتاپش پیش من بود خیلی لازم داشتم. بنده خدا همون موقع هم گفت سال دیگه نمیتونم بهت بدمش. الان یه لپتاپ لازم دارم تااول مهر جور کنم ولی پولم نمیرسه. داداشم میگفت یه لپتاپ دست دوم خوب بخوای بخری ۱۵ تومن لازمه. من خیلی بخودم فشار بیارم و از اونیکی خواهرم که داوطلب شد یچیزی قرض بده بگیرم تهش میشه ۹ تومن. پول لپتاپو تا اخر مهر میتونم جورش کنم ولی تاقبل مهر نه. دیگه واسه کسی که بعد ده ماه از شر بدهیاش خلاص شده خیلی سنگینه بخواد دوباره بره قرض کنه. اونم از همونی که همین چندروز پیش حسابشو باهاش صاف کرده است.( این است اینجا ی میگه؟ یهو اومدم نوشته مو خوندم دیدم یه "است" اینجا نوشتم که نمیدونم حواسم کجا بوده:/ پاکش نمیکنم تا دفه بعد حواسم باشه )خدا خودش یه راهی میذاره جلو پام. چند وقته اینجوریه قربونش برم باهام مهربون شده. در مورد پست قبلی هم هوامو داشته باشی دیگه خیلی چاکرتم خوابهای من...ادامه مطلب
ما را در سایت خوابهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamechi-bjozhichi بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 13:08

پست قبلی اوکی شد البته با قرض از نفرات دیگه. مامان و ابجیم

اینی که خریدم ۹ تومنه. وقتی داداشم تایید میکنه یعنی چیز خوبیه

خدا جون. مرسی عزیزم پست قبلترشم خودت ردیف کن قربونت.

خوابهای من...
ما را در سایت خوابهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamechi-bjozhichi بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 13:08


✘✘✘✘✘
تمام مطالب این وبلاگ حرفای خودمه حال دلم و اتفاقای زندگیم خصوصا توی سالهای اخیر
پس کپی ممنوع!
البته اگه دوس دارید زندگیتون شبیه من بشه
خب کپی کنید!!
رمز فقط به کسانی دلده میشه که تاحدودی میشناسمشون و وبلاگ دارن
✘✘✘✘✘
کامنت خصوصی هم نذاریدچون عمومی  میشه.هر چی که باشه^_-

✘✘✘✘✘

خوابهای من...
ما را در سایت خوابهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamechi-bjozhichi بازدید : 73 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 13:48

روز دلگیری بوددکتری که دوبار با اقای ایگرگ رفتم امروز تنهایی رفتمبازاری که چندبار با اقای ایگرگ رفتم امروز تنهایی رفتمصندلی های سالن انتظار توی مطب، اسانسور،داروخانه، بازار، همه چی بدون اون چقدر دلگیر شده بودنجاش خیلی خالی بوددیروز و امروز و فرداو تا همیشه، اقای ایگرگی نیست که هرروز حالمو بپرسه. سر یک مساله بحثمون شد و این شد پایان اقای ایگرگ.و البته اسپیکری که از رفیقش خریدم و ای یو ایکس نمیخورد رو داده بودم اقای ایگرگ ببره پس بده ولی، با این وضعیت شاید هیچوقت پولش بدستم نرسه.مهم نیست، خیلی وقت پیش باید تمام می شد، رفتنی باید بره#من_قوی_هستم خوابهای من...ادامه مطلب
ما را در سایت خوابهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamechi-bjozhichi بازدید : 81 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 13:48

اینجا تو اینشهر فقط یه فامیل داریم. خیلی انتظار داره برم خونشون. راستش من کلا خیلی حال نمیکنم برم خونه کسی. دختر خیلی خوبیه.اسم مستعارشو میذارم «محبوبه». شوهرشم که بجز جمعه ها خونه نیست. برخلاف چندباری که رفتم این بار اخر جمعه رفتم خونشون. سر راه واسشون شیرینی تر گرفتم. واسه بچه هاش یکی یدونه کادوی کوچولو.خیلی کوچولو ازونا که برا دانش اموزام خریدم بردم. (یچیزی الان یادم افتاد، اینکه عکس کادوهای شاگردام نذاشتم حتما بعدا میذارم). بعد از شیرینی فروشی که خیییلی از خونمون دور بود تاکسی گرفتم. خوب شدم شیرینی گرفتم دفعه قبل دست خالی رفته بودم. بچه هاشون واسه شیرینی خیلی کیف کردن. شوهرش از تو اتاق درنیومد. چون دختره خیلی رو راست و رکه منم باهاش رک بودم.گفتم کاش پنجشنبه میومدم شوهرت معذبه نمیاد بیرون. گفت نه اصلا. این همیشه میره تو اتاق. خلاصه کلی گفتیم خوش گذشت.یه دست منچ هم با بچه های شیطونش زدیم خیلی طول کشید. تا بعد اذان خونشون بودم. بعدشم با محبوبه رفتم بازار. همون اطراف خونشون. قیمتاش بالا بود. شلوار جین زیر۴۰۰-۵۰۰ بسختی پیدا میشد. شایدم قیمتا همینه بالاخره من شش هفت ماهی از قیمت شلوار خبر نداشتم. هردومون شلوار خریدیم. من ۳۶۵ و اون ۳۰۰ خیلی حال داد .با اون شاخه سنبلی که خریده بود و هرررکسی رد میشد میپرسید از کجا گرفتی چند گرفتی کلی خندیدیم. بعدشم بااقای ایگرگ رفتم مغازه دوستش. که واسه مامانم عطر بخرم.مامانم خیلی تاکید داره برم خونه فامیلمون. اولین باری که سحر هم اتاقیم رفت خونشون و من تنها بودم به خونه نگفتم که رفته. چون مادرم گیر میداد شب تنهایی برو خونه فامیلمون بخواب. از وقتی اومدم اینجا این سومین باره که میرم. تا اوایل اسفند که همش دانشگاه و کلاس و امتحان بود خیلی وقت نمیکرد خوابهای من...ادامه مطلب
ما را در سایت خوابهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamechi-bjozhichi بازدید : 67 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 13:48